من قاسمم پور حسن بهرت فدا این جان من
بی یاوری در کربلا عموجان
یاری کنم اینک تو را عموجان
منم قاسم از آل مصطفایم من عمو جانم
یتیم مجتبایم من
چو دیدم یکه و تنها تو را گفتم که
یاور بر غریب کربلایم من
بر فاطمه تاج سرم من یادگار حیدرم
تـنـها مـیـان اشقـیا عموجان
یاری کنم اینک تو را عموجان
به دشت کربلا در روز عاشورا نمایم
یاریت ای شاه بی همتا
چو می پرسی ز مرگ از من همی گویم شهادت
در رکابت از عسل احلی
مثل خودت بی کفنم من قاسم بن الحسنم
جانم کنم بهرت فدا عموجان
یاری کنم اینک تو را عموجان
چو دیدی پیکرم را غوطه ور در خون تنم
پامال اسبان و رخم گلگون
مبـر مـن را بـه سوی خیمه گه مولا که
گردد مادرم از دیدنم دلخون
بستم حنا با خون خود حجله من غمخانه شد
عروسی ام گشته عزا عموجان
یاری کنم اینک تو را عموجان
عموجان یک وصیت از پدر دارم به
این خاطر من اندر فکر پیکارم
در آن لحظه که بر روی زمین افتم بـه دل مـن آرزوی دیـدنـت دارم
افتادم از پشت فرس
عمو به فریادم برس
ناله زدم پـیشم بیـا عموجان
کلمات کلیدی: